واقعیت تلخ آسیب های اجتماعی زنان چند سالی است که از پستوی خانه ها خارج شده و به صورت عریان توجه هر ببننده ای را به خود جلب می کند. حضور حداقل 500 زن کارتن خواب به گواه آمارهای رسمی در خیابان، افزایش 10برابری میزان ابتلا به ایدز و اعتیاد زخم هایی است که سرباز کرده اند و توجه ویژه مسئولان را می طلبند.
کد خبر: ۱۴۷۳۳۵
تاریخ انتشار: ۲۸ آذر ۱۳۹۴ - ۱۱:۰۱ 19 December 2015
مسئولیت آسیب های اجتماعی بر اساس قانون و مقررات و به عبارت دیگر بر روی کاغذ برعهده حدود 20 ارگان و سازمان است. با این وجود سال هاست که در بلبشوی تقسیم بندی وظایف میان مسئولان از اداره ای به اداره دیگر پاسکاری می شود و در نهایت در هیاهوی اقدامات جزیره ای راه خود را به سوی ناکجاآباد ادامه می دهد. این روند که در چند وقت اخیر زنگ هشدار سونامی آسیب ها را به صدا درآورده است بیش از همه قشر زنان و کودکان را به عنوان اقشار آسیب پذیر تهدید می کند و عزمی ملی برای جلوگیری از شکل گیری فاجعه هایی عظیم تر را می طلبد.

بر همین اساس، شهرداری تهران در 6 سال گذشته و به طور ویژه در یک سال اخیر به منظور کنترل روند رو به رشد آسیب های اجتماعی سعی بر آن داشت تا نه با رویکردی امنیتی و پلیسی که با دیدی واقع گرا به موضوع ورود پیدا کند. شاهد این امر هم راه اندازی مددسراها است تا کارتن خواب هایی که روزی در این شهر از سرما یخ می زدند حداقل جای راحتی برای خواب داشته باشند. در سطحی بالاتر مدیریت شهری بر اساس وظیفه قانونی خود و البته گاه فراتر از آن به موضوع کمپ های ماده 15 و ترک اعتیاد داوطلبان توجه نشان داد و بر این اساس دو سامانسرا مختص زنان و مردان در لویزان و اسلامشهر راه اندازی کرد. البته آمارهای رو به رشد اعتیاد و کارتن خوابی به ویژه در میان زنان همواره این نگرانی را به همراه داشت که امکانات موجود پاسخگوی نیاز آسیب دیدگان نباشد.

بر این اساس، به گفته فرزاد هوشیار پارسیان، مدیر عامل سازمان رفاه، خدمات و مشارکت های اجتماعی شهرداری تهران به تازگی مددسرایی با ظرفیت 100 نفر برای زنان در منطقه 22 راه اندازی شده و آماده خدمات رسانی به این قشر از آسیب دیدگان است. به این مورد باید اقدامات شهرداری تهران در قالب طرح انضباط شهری و همکاری نیروی انتظامی برای جمع آوری زنان کارتن خواب و اسکان آن ها در کمپ شفق را هم اضافه کرد.

اجرای طرح انضباط شهری و جمع آوری زنان کارتن خواب بهانه ای شد برای بازدید از تنها سامانسرای زنان یعنی سامانسرای لویزان. این سامانسرا که از حدود 2 سال قبل فعالیت خود را آغاز کرده با ظرفیت 120 نفری پذیرای زنان آسیب دیده است.

لویزان؛ از برندهای تکدی گری تا سالمندان بی خانمان
شاید ورود به یک سامانسرا به عنوان مکانی برای نگهداری زنان کارتن خواب، معتاد، بی خانمان و حتی بیماران اعصاب و روان در نگاه اول چندان مطلوب نباشد، اما از  نگهبانی، حیاط تقریباً کوچک و پله که می گذری و وارد ساختمان که می شوی کم کم تصوراتت را فراموش می کنی. راهروی نسبتاً درازی که یک طرف آن پوشیده از پنجره است را که پشت سر گذاشتی به محوطه اداری وارد می شوی.

دست راست اتاق خانم شیخی مدیر سامانسرا است. کمی آن طرف تر اتاق مددکاری است با حدود 5 مددکار که حالا یعنی ساعت 3 بعد از ظهر پشت میزهایشان نشسته اند و پرونده ها را می خوانند. پاویون پزشک، آبدارخانه، اتاق مهارت آموزی و اتاق اداری از دیگر بخش های این طبقه است. برای آشنایی با روند کار در ابتدا به سراغ افسانه شیخی مدیر سامانسرا می رویم.

او که حدود 5 سال سابقه فعالیت در مددسراها و سامانسرا را دارد از روزگار ساکنان این ساختمان 4 طبقه می گوید: «سامانسرای لویزان مرکز نگهداری موقت و اسکان زنان آسیب دیده اجتماعی تهران است و جامعه هدف زنان متکدی و کارتن خواب 18 سال به بالا است. البته در بین این افراد زنان معتاد، باردار، سالمند، گمشده و مطرود هم حضور دارند».

به گفته وی جامعه هدف این مرکز از طریق گشت های 137 شهرداری که یک مددکار اجتماعی و مامور انتظامی در آن حضور دارند، جمع آوری و در مرحله اول غربالگری می شوند. غربالگری توسط مددکار کشیک انجام و اغلب از طریق مصاحبه های عمیق پرونده دقیقی از شرایط فرد تنظیم می شود.

مدیر سامانسرای لویزان با اشاره به ایجاد دو پرونده اجتماعی و پزشکی توسط مددکار بیان می کند: «در پرونده پزشکی جراحت، شکستگی، سوختگی و ... به دقت بررسی و به پزشک کشیک ارجاع داده می شود. البته ما با بیمارستان امام حسین (ع) و آمبولانس هم قرارداد داریم».

شیخی ادامه می دهد: «در پرونده اجتماعی هم اگر فرد متکدی باشد برابر با ماده 712 قانون مجازات اسلامی برخوردهای لازم توسط مراجع ذیصلاح انجام می شود. اگر بی خانمان باشد از طریق شبکه حمایتی ترمیم می شود و به آغوش خانواده بر می گردد. البته نباید فراموش کنیم بر اساس مصوبه شورای عالی اداری سال84 مجموعه ای از سازمان ها برای ساماندهی زنان آسیب دیده مشحص شدند که از این میان تنها شهرداری وظایف خود را انجام می دهد. به همین دلیل سعی می کنیم در فقدان سایر سازمان ها چرخه کاملی را برای ساماندهی و بازگشت تعریف و اجرا کنیم».

وی در بخش دیگری از صحبت هایش توانمندسازی را یکی از برنامه های سامانسرا می داند و می گوید: «این وظیفه برعهده سازمان فنی و حرفه ای است. البته تا به حال اقدامی صورت نگرفته و ما مجبور شدیم تا یک سری از امکانات مانند دار قالی را از طریق معاونت اجتماعی منطقه 4 تهیه کنیم و با حضور چند مربی یک سری آموزش های ابتدایی را به مددجویان ارائه دهیم».

ظرفیت 120 نفری لویزان به گفته شیخی دارای آماری کاملاً شناور است، به طوری که در برخی از روزها تا 170 نفر هم در مرکز نگهداری می شوند. او امیدوار است تا با بهسازی کامل سامانسرا و اضافه شدن فضایی 400 متری ظرفیت به تدریج افزایش یابد.

مدیر سامانسرای لویزان در ادمه در پاسخ به این سوال که مددجویان تا چه بازه زمانی می توانند در این مکان بمانند و سرنوشت آن ها چه می شود، تصریح می کند: «بی خانمان هایی که هیچ کس مسئولیت آن ها را نمی پذیرد به بهزیستی معرفی می شوند. ما مددجویان سالمندی را داریم که شبکه حمایتی ندارند و بهزیستی هم آن ها را قبول نمی کند. به همین دلیل تا 6 ماه هم این جا می مانند. بر این اساس، ما بازه زمانی مشخصی نداریم و حکم قضایی و شرایط اجتماعی خود فرد مدت زمان اقامت را مشخص می کند».

شیخی می افزاید: «در جالب ترین موارد، متکدیان حرفه ای را داریم که حدود 18 بار به این جا آمدند و درنهایت با حکم قضایی راهی زندان شدند. البته در بسیاری از موارد همسران زنان متکدی به دنبال آن ها می آیند و معتقدند همسرانشان برای کسب درآمد به خیابان رفته اند. در حال حاضر فیوج ها و پاکبازها یک برند برای تکدی گری هستند و متعلق به یک خانواده اند. اغلب از شهرستان های شمال به تهران آمده اند و گاهی حتی قاضی هم از تعدد دستگیری آن ها عاصی می شود».

وی می گوید: «در مورد زن های معتاد یا کارتن خواب شرایط مانند متکدیان نیست. اغلب مسئولیت آن ها توسط خانواده به ویژه همسرانشان پذیرفته نمی شود و بی خانمان محسوب می شوند. البته در برخی از موارد مددجو والدین هم دارد اما به دلیل بدسرپرستی به بهزیستی ارجاع می شوند».

به گفته شیخی سامانسرای لویزان به دلیل تعداد بالای مددجو حدود 2 ماه پذیرش نداشت و تقریباً از هفته گذشته با ترخیص عده ای، فضا برای حضور سایرین فراهم شد.
 
از روزگار سپری شده ساکنان لویزان
شنیدن واقعیت هایی در مورد بازگشت حدود 40درصد از مددجویان به چرخه و بی اطلاعی از سرنوشت 60درصد باقیمانده، بازگشت سریع مددجویان شهرستانی به تهران و بی توجهی دستگاه های مسئول در شهرستان ها با ورود به طبقه 3 یعنی جایی که 32 زن بی خانمان، متکدی، بیمار اعصاب و روان و ... زندگی می کنند حال و هوا را کاملاً عوض می کند.

طبقه سوم شامل دو اتاق بزرگ است. اطاق سمت چپ با حدود 20 تخت خالی بود و اتاق سمت راست با حدود 40 تخت پر از مددجو. تمام مددجویان بلوز و شلوار صورتی به تن کرده اند و روی تخت ها نشسته اند. استقبال از ما با جیغ های زن مسنی همراه بود که چند ساعت قبل به دلیل تکدی گری به سامانسرا اعزام شده بود. مانند بسیاری شرایط جدید را به راحتی قبول نمی کرد و پشت سر هم و از تمام وجود جیغ می کشید. میان جیغ ها جمله هایی می گفت که هیچ کدام به هم ربطی نداشت و به عقیده پرستار این موضوع مربوط به مصرف مواد مخدر بود. همچنان که تمام اتاق به این زن نگاه می کردند، زنی مسن صدایم می کند و بی مقدمه می گوید: بچه هایم بزرگ هستند و عروس و داماد دارم.

 زمانی که از او درباره اینکه آیا بچه ها به سراغش آمدند یا نه می پرسم، می گوید: آمدند. خانه ما خیابان پیروزی است بچه ها آمدند و می خواهند مرا ببرند خانه. اما من دوست ندارم بروم.

حرف هایش بریده بریده است و یک مرتبه با بی حوصلگی می گوید: اصلاً برو چرا مزاحم من شدی. نگاهش می کنم که ناگهان صدای ناله دختر جوانی را در تخت کناری می شنوم. آهسته ناله می کند و سرم به او وصل است. پرستار هم مدام به او می گوید، روی دست راستش نخوابد و او فقط به لوله سرم نگاه می کند. می خواهم از پرستار درباره بیماری این دختر جوان بپرسم که زنی میانسال دستم را می کشد و می گوید: خوب به داستان من هم گوش بده شاید کاری توانستی بکنی.

می گویم به شما نمی آید معتاد یا بی خانمان باشید، اینجا چه کار می کنید که شروع می کند: بابا من را به اسم گدا آوردند. دعا کنید زندان نروم.

سیل بدبختی ها انگار تمامی ندارد این را زمانی متوجه می شوم که زن 29 ساله بارداری جلوی رویم می ایستد: 1 ماه و 13 روز دیگر بچه ام به دنیا می آید. چند روز پیش از این جا من را فرستادند سونوگرافی، بچه ام پسر است و نمی دانی چقدر خوشگل است. اسمش هم عرشیا است اما حیف به دنیا که بیاید بعد از 15 روز بچه را می دهم بهزیستی.

با تعجب می گویم چرا؟ به نظر نمی آید معتاد باشی. سالم و جوانی چرا بچه ات را از خودت دور می کنی که جواب می دهد: اصلاً می دانی من خیلی بدبختم. کرمانشاهی هستم. شوهرم آن جا کارگاه بتن ریزی دارد و وضع مالیش هم خوب است اما پول را خرج زن های دیگر می کند. قهر کردم و رفتم خانه پدرم که زن پدرم گفت 3 تا بچه ها را ول می کنم و برمی گردم خانه پدری ام. این جا یا جای توست یا من. من هم به خاطر بچه ها دلم سوخت و سوار اتوبوس شدم و آمدم تهران. همان ترمینال آزادی پیش پلیس رفتم و گفتم از خانه فرار کردم شوهرم هم طلاقم نمی دهد یک جا به من بدهی.

فاطمه را اول فرستاده اند مرکز نگهداری زنان در شوش. اما تحمل شرایط آن جا سخت بوده به همین دلیل بعد از مدتی به سامانسرای لویزان می آید: وقتی این جا آمدم فهمیدم باردارم تقریباً 5 ماهه بودم گفتند بارداری. من هم گفتم بعد از اینکه به دنیا آوردمش بچه  را می دهم بهزیستی و خودم در تهران کار پیدا می کنم. یکی از دوستانم به من قول داد برایم کار پیدا کند. من هم دیگر کرمانشاه برنمی گردم. تهران بمانم و کار کنم وضعم خوب می شود.

به خودم می گویم لابد مشکلات بیکاری در کشور و تهران را نمی داند که این قدر آسوده از کار حرف می زند. در همین حال زن باردار دیگری که به نظر می رسید دوره طولانی معتاد بوده جلو می آید و می گوید: بچه من هم چند ماه دیگر به دنیا می آید. این هم مثل بچه فاطمه بهزیستی می رود و من می روم خانه برادرم.

می پرسم چرا برادرت تو را ترخیص نمی کند؟ اصلاً پدر بچه ات کجاست؟ نگاهی به فاطمه می اندازد و می گوید: نمی دانم کجاست. زن صیغه ای بودم الان هم که اصلاً من و بچه را قبول نمی کند. من هم کاری نکردم یک مدت تفننی شیشه مصرف می کردم و صبح تا شب توی پارک می نشستم که من را آوردند این جا. برادرم دیروز آمد ملاقاتم فهمید حامله ام. گفت بچه ات را به بهزیستی بده بعد تو را می برم خانه ام. خانه برادرم اسلامشهر است آن جا بروم شرایط خوب می شود و بچه ام هم که بهزیستی بزرگ می شود. هر دو تا عاقبت به خیر می شویم.

ایستاده ام و فقط نگاه می کنم که ناگهان یکی از مددجوها به دستم می زند و می گوید: فکر نکن بابا. من این جا خیلی راحتم. چند وقتی معتاد بودم و این جا ترک کردم. حالا هم همین جا کار می کنم؛ نظافت می کنم، به کار پیرزن ها می رسم و خلاصه می گذرانم.

شاد است انگار نه انگار که هیچ کس مسئولیت او را قبول نکرده و احتمالاً باید راهی بهزیستی شود: «همه چیز خوب است». از او می پرسم دختر جوانی که رو به روی ما کنار پنجره روی تخت آرام نشسته چرا این جاست؟ به نظر نمی آید معتاد باشد؟ می گوید: «معتاد نیست. بیچاره ایدز دارد هیچ کس هم سراغش نمی آید».


به تختش نزدیک می شوم و می گویم چقدر جوانی. با این سن کم این جا چه کار می کنی؟ بدون حتی یک لحظه مکث جواب می دهد: یادم نیست. اصلاً یادم نیست چند وقت اینجا هستم و چرا آمدم. فقط می دانم مادرم زود دنبالم می آید و من را می برد، همین!

دختر بغل دستی بلافاصله می گوید: این کار را ول کن. بگذار من برایت بگویم. 38 سالم است و هیچ کس را ندارم جز نامزدم که بیچاره معتاد است. قول داد خوب شد بیاید و من را با خود ببرد.
می پرسم تو را از کجا به اینجا آورده اند؟ جواب می دهد: دره فرحزاد. من و نامزدم آن جا بودیم که من را آوردند اینجا. اما مطمئنم بعد از 5 ماه که من را تنها گذاشت می آید و با هم می رویم خانه.

دردها پایانی ندارد و کم کم وقت رفتن است. به خودم قول می دهم سراغ دختری که روی دندان هایش نگین کاشته بروم و دیگر کلاً محیط را ترک کنم. اجازه نمی دهد شروع به صحبت کنم و تند تند می گوید: بهمن 65 به دنیا آمدم. اصلاً هم مشکل ندارم فقط یک کم اعصاب و روانم قاطی است همین. این جا می مانم تا خوب شوم.

می پرسم هیچ وقت مواد مصرف کردی؟ با صدای آرام می گوید: نه فقط یک وقت هایی الکل می خوردم. الان هم پدر، مادر و داییم آمدند و من را دیدند. گفتند صبر کن یک بار با خاله ات می آییم و تو را می بریم. همه تهران زندگی می کنند اما نمی دانم چرا منتظر خاله ام هستند.

می خواهم بپرسم چند وقت است به این جا آمدی که رویش را آن طرف می کند و با دست به من می فهماند که می خواهد بخوابد و باید بروم.

حرف های مددجویان سامان سرای لویزان را در حالی به استماع نشستیم که مددکاران معتقدند پرونده های مددجویان اغلب مرتبط با اعتیاد و تکدی گری است و شاید خیلی از این مددجویان حقیقت دلیل حضورشان را به اینجا نگفته باشند.

از پرستارها خداحافظی می کنم و از پله ها پایین می روم. در راه بازگشت یکی پیشنهاد عکس سلفی می دهد؛ ما و سامانسرای لویزان همین الان با یک دنیا غم و حسرت!
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار