چه ویژگی در خون حسین و قیام پرعظمت او نهفته است که اینچنین آنرا ماندگار و ابدی ساخته است؟ رمز این جاودانگی در کجاست؟
بهتر است از کلام خود حضرت سید الشهداء برای بیان سِرّ این حقیقت بهره گیریم.
بگذار، فیض روح القدس شخصاً مدد فرماید:
« اني لَم أَخرُج أَشِراً وَ لابَطراً وَ لامُفسِداً وَ لاظالِماً و اِنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الإصلاحِ فِي امّة جدّي أُرِيدُ أَن آمُر بِالمَعرُوفِ وَ أَنهي عَنِ المُنكَرِ وَ أَسيرَ بِسيرَةِ جَدّي وَ أبي علي بن ابيطالب .... »
در عبارت زیبای فوق، ویژگی ها و انگیزه های قیام عاشورا ،همچون خورشید تابناک می درخشد و جای هیچ خطا و انحرافی بر کسی باقی نمی گذارد.
ای مردم ،من برای سرکشی، خود خواهی ، هوای نفس ،جاه طلبی و ناسپاسی بر نخاسته ام .
انگیزۀ قیام من هیچکدام از اینها نیست. بلکه، درمان درد امت و اصلاح وارونگی ها مراد و مقصود من است. اسلام وارونه باید به اصل خود برگردد، به سیرۀ پیغمبر و علی. امر به معروف و نهی از منکر احیاء شود. باید ماهیت «یزید» و «معاویه »آشکار شود. یزید هوسران را با عنوان امیر المومنینی چه کار؟ انا لله و انا الیه راجعون...
اگر به یزید میخواره،آن جوان هوسبازی که عمده ترین کارش معاشقه و شعر و شکار است،خلیفۀ رسول خدا خطاب شود، آیا نباید آسمان بر این عزا گریه کند، و حسین آیه استرجاع بخواند !؟
همویی که به وسیلۀ نسطوری های شام تربیت یافته است.
معاویه بر خلاف مفاد پیمان خود با امام حسن المجتبی (ع) او را به ولیعهدی و جانشینی خود بر گزیده است.اکنون یزید بر مسند خلافت نشسته است و با فاصله گرفتن کامل از اندیشۀ زلال اسلام، مشاورینی ازغیر مسلمانان در دربار خود به کار گرفته است . حتی حکم ماموریت «عبیداله بن زیاد »را به فرمانداری کوفه، با مشاوره وتاکید « سرجون مسیحی» صادر کرده است .
حالا او امیرالمومنین شده و «مروان بن حکم بن عاص» را به عنوان فرماندار مدینه یعنی شهر پیامبر، گمارده است. همان شخصی که پدرش، ادای پیغمبر اکرم را در می آورد و موجب خنده نحس کفار قریش می شد، تا اینکه به همین جرم ازمدینه تبعید شد.
چه مصیبتی تودۀ مسخ شدۀ امت اسلامی را فراگرفته است تا می خواهند دست حق را ببندند و به باطل تحویل دهند؟!
سر یحیی را به زناکاری بسپارند !؟
چه حماقتی تودۀ عظیم امت را فرا گرفته است که در کنج کج فهمی خود، چشم برتمام حقایق تلخ و اندوهبار زندگی خود بسته اند. آنها چگونه فراموش کرده اند که شصت سال پیش، پیامبر اسلام از شدت آزار ابوسفیان، مجبورشد، با یک تدبیر پرمخاطرۀ شبانه، مکه را به سوی مدینه ترک کند، و حالا نوۀ ابوسفیان همان مدینۀ امن پیغمبر را چنان بر فرزند او ناامن ساخته است که اینبار حسین ،مجبور است در یک سفر پرخطر شبانه ،مدینه را به سمت دیار مکه ترک کند و از آنجا راه کربلا ، در پیش گیرد!؟
مظلوم و بی کس.
تنها وغریب.
شمشیرها برعلیه او، اما قلبها با او. به مصداق سخن فَرَزدَق، شاعر نامی عرب :
«قلوب الناس معک و اسیافهم علیک»
چه فاجعه ای از این بزرگتر که قبای امیرالمومنینی را بر قامت ناقوارۀ یزید پوشانده اند که سرمست از شراب، در باغ «جیدون دمشق» و با مشاهدۀ راس مطهر حسین،آیۀ
«.... اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاء وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاء وَتُعِزُّ مَن تَشَاء وَتُذِلُّ مَن تَشَاء......»
میخوانَد.
که یعنی خداوند اراده کرده است من بر مسند خلافت بنشینم و حسین نوۀ پیامبر، مقهور اراده خداوندی است. ملک وسلطنت از آن خداست به هر کس که بخواهد می دهد و از هر کس که بخواهد می گیرد. و وقتی با استدلال محکم زینب کبری(س) مواجه میشود که «یابن الطلقا» ، تو را با آیه و تفسیر قرآن چه کار؟ تو و همه یارانت، فرزندان آزاد شدۀ همان پیامبری هستید که امروز، فرزندانش را از عراق تا شام به زنجیر اسارت کشیده اید. باز دهان یاوه گوی خود را نمی بندد و اینبار شاعری آغاز میکند.
«ساقیان، بزم می بپا دارید که من انتقام کشته شدگان بدر را از خاندان پیامبر گرفته ام»
چه انتقام سفیهانه ای!
انتقام رذیلت از فضیلت!
کشتن مردان فضیلت به خونبهای رذیلت!
ادامه دارد ...
مالک رضایی