روزهای عاشقی 2
تابناک تهران - قبل از این سفر مدتها بود زمزمه ام شده : "کربلا کربلا اللهم الررزقنا... کربلا کربلا اللهم الرزقنا..." بازهم داشتم میخواندم و اشک می ریختم... آقا آمده ام ... ناگهان با صدای سینه زن های حسین به خودم آمدم: "سقای حسین سیدوسالار نیامد... سقای حسین سید و سالار نیامد... علمدار نیامد... علمدار نیامد..." تاسوعاست... و من در کربلا ... در بین الحرمین.... نمیدانم چگونه بنویسم ... ذهنم کلمات را گم کرده ... وصف حال بین الحرمین سخت است...
کد خبر: ۳۱۷۲۲۰
تاریخ انتشار: ۰۳ آبان ۱۳۹۵ - ۱۶:۳۹ 24 October 2016
می دانم با تأخیر می نویسم، اما چ کنم که بیماری بعد از سفر دامن گیرم شد و چندروزی میهمان پزشکان شدم... اما تمام لحظات به فکر گزارشم بودم چرا دروغ بگویم،تمام نگرانی ام خوانندگان و گزارش نبود، این نوشتن برای خودم سفری دیگر است انگار دلتنگی بعد از سفرم را مرهم شده... پس می نویسم....
 خاطرات سفر به سرزمین عشق در محرم
از روز آخر نجف می نویسم، شب تاسوعاست.... شبی که مولای دو عالم در انتظار فرزندانش نشسته .... نمیدانم چه حالی دارد... تنهاست یا با فاطمه هم نوایی میکند تا صدای گریه اش را نامحرمان نشنوند...صحن و سرای آقا امشب فرق دارد... سینه زن ها دسته دسته در حرم عزاداری می کنند برای پسر امیرالمؤمنین، گروهی از مدافعان حرم که جانشان ب سلامت باد، امشب را انتخاب کردند تا لبیک گویی علی و خاندانش باشند... لبیک هایشان لرزه بر وجود همه انداخته بود و تمام زائران ساکت بودند تا صدای لبیک هایشان در دل نجف بنشیند... "لبیک یا علی... لبیک یا حسین... لبیک یا زینب...."
 
لبیک هایشان خود انگار مرثیه ای بود پر ازغم، دیگر نیازی به مداح و دسته و سینه زن نبود، ناخودآگاه اشک میریختی و دعاگویشان میشدی... به خدا در برابرشان خیلی حقیر بودیم، وقتی لبیک می گفتند به این فکر میکردم لبیک اینها کجا و لبیک ما کجا...
امشب باید وداع می کردیم تا به سرزمین عشق برسیم.... وداع با پدر یتیمان سخت است... دل کندن از ایوان نجف سخت است... اما انگار امیرمان خود ما را راهی می کند تا پا در راه کربلا بگذاریم...
 
بعد از نماز صبح راهی می شویم ... راهی دیار عشق....
 
روز تاسوعاست.... کمی سخت تر از روزهای دیگر به هتل می رسیم، به خاطر مسائل امنیتی چندباری اتوبوس هایمان را جابه جا می کنند حتی اجازه نمی دهند ساک هایمان را با خودمان ببریم فقط ما و یک دست لباس اجازه ورود به کربلا را داریم...
وارد هتل می شویم دیگر تاب و توان نداریم تا به پابوسی برسیم... به محض رسیدن به هتل و تحویل اتاق همه با هم راهی می شویم برای نماز ظهر تاسوعا....
 
در این شلوغی عجیب به سختی به حرم سقای کربلا رسیدیم... نماز خواندنمان روبه روی ضریح آقا مثل یک معجزه بود ... خیلی ها پشت درها ماندند اما ما رسیدیم ... دقیقا روبه روی ضریح ... فاصله داشتیم ولی انگار ضریح کنارم بود... قامت که بستیم نمیتوانستم تحمل کنم مگر می شود رو به روی ضریح عموی رقیه باشی و اشک نریزی.... آن نماز فرق داشت... بعد از نماز و زیارت، اذن دخول گرفتیم و به بین الحرمین رسیدیم... قشنگ ترین دوراهی دنیاست... انگار خود عشق است... هرقدمی که روبه حرم سیدالشهدا میرفتم پاهایم سست تر میشد... چشمانم خیس تر...
 
قبل از این سفر مدتها بود زمزمه ام شده : "کربلا کربلا اللهم الررزقنا... کربلا کربلا اللهم الرزقنا..." بازهم داشتم میخواندم و اشک می ریختم... آقا آمده ام ... ناگهان با صدای سینه زن های حسین به خودم آمدم: "سقای حسین سیدوسالار نیامد... سقای حسین سید و سالار نیامد... علمدار نیامد... علمدار نیامد..." تاسوعاست... و من در کربلا ... در بین الحرمین.... نمیدانم چگونه بنویسم ... ذهنم کلمات را گم کرده ... وصف حال بین الحرمین سخت است...
 
همین جا بود که اهل حرم تشنه بودند و حالا بیشتر از هر چیز اینجا آب نذر کرده اند... حالا آب زیاد است و هیچکس تشنه نیست.... هیچ عمویی، هیچ پدری و هیچ مادری شرمنده تشنگی بچه ها نیست... اما علمدار کربلا هم چنان در پی آب است....
از عاشورا نوشتن سخت است... مجالی دیگر میخواهم تا مدیون اشک هایم برای حسین نشوم...
 
ادامه دارد....
منبع: تابناک
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار